عجیب ترین آموزگار دنیا بود ، امتحاناتش عجیب ترامتحاناتی که هر هفته می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می کردآن هم نه در کلاس،در خانهدور از چشم همه اولین باری که برگه ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتمنمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز منبه جز من که از خودم غلط گرفته بودم من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهمبعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمره ی بهتری بگیرم مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، آموزگار برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت چهره ی هم کلاسی هایم دیدنی بود آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همه ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند اما این بار فرق داشتاین بار قرار بود حقیقت مشخص شود فردای آن روز وقتی معلم نمره ها
اشتراک گذاری در تلگرام